از کنار تختم بلند میشدم وباز تکرار می کردم باشه قبول، تو راست می گی .انجا بود که تیشه ای بر یقین خود زده بودم .چقدر درد می کشیم از چیزی که می دانیم درد اور است اگر باشد ،ایا همین سکوت خالیه من کافی بود، ،نه،، واما دیگر برای خودم هم نبودم.می گن اگر فراموشی نبود ادم یک شبه پیر میشد اما اگر هم نبود من مجبور نبودم به داشتنیهایم در زندگی احساس تلخی داشته باشم،دنیا را اوار اوار بر سر دوستان من خراب می کنند وجلوی چشمای بیدار من همه به خواب می روند تا ببینند تو چطوری بیدار می مانی...گرفتن ادما در دنیا جز یک حسرت کوتاه نیست اما دوستان و محیط ادمی را پیر وفرتوت می کند ان چنان که در ختای بیا بان پیرتر از جنگل اند...یک بار هم که شده باور کنیم خدایی هست وشیطان فرشته بود وادم انسان...
+
| نوشته شده توسط: بشر گلی
در: جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,| نظرات :
|